سلام . اولین باری که به صورت جدی وارد مسجد شدم سال 92 بود . یک مسجد نزدیک محل تحصیلیم بود وداشتم دنبال کسی می گشتم که بتونم ازش برای دهه اول ماه محرم پارچه مشکی بگیرم تا زیرزمین موسسه مون رو برای عزاداری مشکی کنیم … بار اول هم با خادم مسجد روبرو شدم . یک پیرمرد تپل و دوست داشتنی و نازنین که هر هفته چندین بار می بینمش … 

از مهر 92 تا اسفند 96 صدها دوست در مسجد محله پیدا کردم . واقعا همشون رو از ته قلبم دوست دارم . هر بار اونا بخندن منم خوشحالم ، هر بار ناراحت باشن منم غمگینم . 

همه ی تلاشم برای راحتی دوستای مسجدی هست . هر باری که زود تر از همه میرم مسجد و هر باری که دیر از همه درب رو می بندم و کلیدش رو به حاجی مسجد میدم به فکر داداشای گل مسجدی هستم . 

به جز سر صف جماعت نماز و موقع قرآن یا دعا خوندن دیگه تمام لحظات داریم باهم می خندیم ، و چقدر شیرین و خوبه خنده بچه های مسجد :) 

آخر سال بین بچه ها مسابقه هست ، کی بیشتر برای ثبت نام حوزه علمیه به بقیه کمک کرد ؟ کی بیشتر برای عزاداری محرم مهمان دعوت کرد ؟ کی گروه بزرگتری برای اعتکاف رفتن جمع کرد ؟ تو حلقه های صالحین بسیج کی بهتر صحبت کرد ؟ 

دوستتان دارم برادران خوبم 

سخن بزرگ مرد شیعه را فراموش نکنیم « ما انقلاب کردیم که مسجد بسازیم » 

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

راه های صحيح درمان فرزند خود پوستر دیواری سه بعدی میهن پوستر کانون تبلیغاتی آرایش باربری و اتوبار تهران مرکز تعمیرات تخصصی سخت افزاری لوازم خانگی، لپ تاپ ،ماشین های اداری و انواع کامپیوتر اداره کتابخانه های عمومی شهرستان شبستر seoknowledge Andrew europenet.parsablog.com ادبستان پسرانه توحید